محتوای جدول

من یک ” آجرچین ” هستم .

در روز حادثه، به تنهایی در طبقه آخر یک ساختمان شش طبقه جدید کار می کردم. هنگامی که کارم تمام شد متوجه شدم تعدادی آجرباقی مانده است بعدأ که آجرها را وزن کردم معلوم شد که وزنشان حدود ۱۰۸ کیلوگرم بوده است . به جای اینکه آجرها را بادست پایین بیاورم، تصمیم گرفتم که آنها را در بشکه ای بگذارم و بشکه را به کمک قرقره ای که در طبقه ششم به کناره ساختمان متصل بود پایین بیاورم.

طناب را در زمین به گیره ای بستم، به طبقه  آخر رفتم، بشکه را به طنابی که از روی قرقره می گذشت بستم و آن را آزاد کردم و آجرها را در بشکه ریختم، بعد پایین رفتم و طناب را باز کردم. طناب را محکم گرفتم تا سرعت پایین آمدن ۱۰۸ کیلوگرم آجر را کم کنم . (در گزارش حادثه توجه کنید که وزن من حدود ۶۰ کیلوگرم است .) در کمال تعجب از زمین به بالا پرتاب شدم . در این حالت کنترلم را از دست دادم و نفهمیدم که باید طناب را رها کنم. لزومی به تذکر نیست که من با سرعت زیادی از کنار ساختمان به طرف بالا رفتم.

در حدود طبقه سوم به بشکه برخوردم ، که آن هم با همان سرعت چشم گیر به طرف پایین می آمد. این علت شکستگی جمجمه، خراش های جزیی و شکستن استخوان ترقوه است، که در بخش ۳ فرم گزارش حادثه آمده است . سرعت من فقط اندکی کم شده و صعود سریع من ادامه یافت . تا این که انگشتان دست راستم در قرقره گیر کرد، چیزی که در پاراگراف ۲ گزارش به آن اشاره کرده ام. خوشبختانه در این موقع حواسم سرجا آمده بود و می توانستم طناب را محکم بگیرم، هرچند که به تدریج احساس درد تحمل ناپذیری شروع می شد.

اما تقریبأ در همین زمان بشکه آجرها به زمین خورد  کف آن جدا شد. اکنون بشکه از وزن اضافی آجرها خلاص شده بود و وزن آن حدود ۲۲ کیلو بود. ( دوباره توجه شما را به وزن خودم که ۶۰ کیلوگرم است جلب میکنم.) می توانید تصور کنید که من سقوط سریعی را در کنار ساختمان آغاز کردم.

در حدود طبقه سوم دوباره به بشکه برخوردم که داشت بالا می آمد. این علت شکستگی قوزک پا، شکستن چند دندان،  چندین جراحت درپاها و بخش زیرین بدنم است . در اینجا اقبال تاحدی به من برگشت .

به نظرمی رسد که برخورد با بشکه سرعتم را کم کرد، آن قدر که وقتی روی توده آجرها افتادم صدمات شدیدی به من وارد نشود و فقط سه تا از دنده هایم بشکند. اما متاسفانه باید بگویم که هنگامی که روی توده آجرها افتاده بودم و از شدت درد نمی توانستم حرکت کنم، بشکه خالی را نگاه می کردم که شش طبقه بالای من بود.

در اینجا دوباره کنترلم را از دست دادم و طناب را رها کردم و به بشکه خیره شدم که سفر رو به پائینش را به طرف من آغاز کرده بود.
بنای آجرچین